این سماور جوش است پس چرا می گفتی دیگر آن خاموش است؟ باز لبخند بزن قوری قلبت را زودتر بند بزن توی آن مهربانی دم کن بعد بگذار که آرام آرام چای تو دم بکشد شعله اش را کم کن دستهایت: سینی نقره نور اشکهایم: استکانهای بلور کاش، استکانهای مرا توی سینی خودت می چیدی کاشکی اشک مرا می دیدی خنده هایت قند است چای هم آماده است « چای با طعم خدا » بوی آن پیچیده از دلت تا همه جا پاشو مهمان عزیز! توی فنجان دلم چایی داغ بریز...
هدیه ای است به تو .نمی دانم کجای این سرزمین وزیر کدامین اسمان هستی .تو هم مرا یاد میکنی .
باز کن پنجره را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد......